کد مطلب:150376 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:240

نفی خودکامگی و خودکامگی پذیری
مادام كه مناسبات اجتماعی و روابط سیاسی بر خودكامگی و خودكامگی پذیری قرار داشته باشد، ستمگری و ستم پذیری وجه بارز جامعه و سیاست و حكومت است و تا خودكامگی و خودكامگی پذیری رفع نشود، مناسبات و روابط انسانی در عرصه ی اجتماع و سیاست و حكومت رخ نمی نماید. حكومتهای خودكامه بر مبنای تغلب و چیرگی شكل می گیرند و با تسلط و سلطه گری ادامه ی حیات می یابند. نمونه ی بارز چنین حكومتی، حكومت اموی بود و قیام حسین (ع) قیامی بود بر ضد خودكامگی و خودكامگی پذیری. روند قیام حسین (ع) از زمانی كه ولید بن عتبه بن ابی سفیان، والی مدینه به فرمان یزید از آن حضرت بیعت خواست تا زمانی كه حسین (ع) در روز عاشورا یكه و تنها ماند و به استقبال شهادت شتافت، روندی بود بر ضد انواع خودكامگی و خودكامگی پذیری. حسین (ع) در همان آغاز نهضت خویش با نفی بیعت با یزید به همگان آموخت كه نباید تن به خودكامگی سپرد و سر در برابر استبداد فرود آورد. از این رو فرمود:

«مثلی لا یبایع لمثله.» [1] .

همچون منی با چون او بیعت نمی كند.

و آخرین سخنان حسین (ع) در روز عاشورا نیز بیانگر مبارزه ی سخت او با خودكامگی و خودكامگی پذیری بود:

«الا و ان الدعی ابن الدعی قد ركز بین اثنتین، بین السله و الذله، و هیهات منا الذله.» [2] .

آگاه باشید كه این فرومایه (ابن زیاد)، فرزند فرومایه، مرا میان دو راهی شمشیر و خواری قرار داده است و هیهات كه ما تن به خواری دهیم.


امویان حكومت را به مفهوم تجبر و تسلط، و خودكامگی و سلطه گری، و چپاول و غارتگری می فهمیدند و هیچ حرمتی برای انسانها و هیچ حقی برای مردمان قائل نبودند و آن مفهوم زیبای حكومت نبوی را كه امانتداری و مهرورزی و پاسداری و خدمتگزاری بود، به طور كامل زیر پا گذاشته و محو نموده بودند و حسین (ع) با قامتی به بلندای تاریخ در برابر این خودكامگی ایستاد و برای همیشه تكلیف را روشن كرد كه در اسلام هیچ جایی برای خودكامگی و خودكامگی پذیری نیست.



چون خلافت رشته از قرآن گسیخت

حریت را زهر اندر كام ریخت



خاست آن سر جلوه ی خیر الامم

چون سحاب قبله باران در قدم



بر زمین كربلا بارید و رفت

لاله در ویرانه ها كارید و رفت



تا قیامت قطع استبداد كرد

موج خون او چمن ایجاد كرد [3] .



حسین (ع) در دامان اندیشه ی سیاسی و سیره ی حكومتی نبوی و علوی پرورش یافته بود كه هیچ نقشی از خودكامگی و خودكامگی پذیری را تحمل نمی نمود و هر گونه صورتی از این مناسبات و روابط را زیر پا نهاده بود. فرمانهای حكومتی امیرمؤمنان علی (ع) در نحوه ی رفتار با مردم و سیره ی ادار امور معیارهایی روشن برای دریافت این راه و رسم است. آن حضرت در عهدنامه ی مالك اشتر به وی می نویسد:

«و لا تقولن انی مؤمر آمر فاطاع؛ فان ذلك ادغال فی القلب، و منهكه للدین، و تقرب من الغیر.» [4] .

مبادا بگویی: من اكنون بر آنان مسلطم، از من فرمان دادن است و از آنان اطاعت كردن. چه این كار دل را تباه كند و دین را بی آبرو سازد و دگرگونی اوضاع را نزدیك نماید.

همچنین آن حضرت به مالك اشتر چنین می آموزد:

«و اذا احدث لك ما انت فیه من سلطانك ابهه او مخیله، فانظر الی عظم ملك الله فوقك و قدرته منك علی ما لا تقدر علیه من نفسك، فان ذلك یطامن الیك من طماحك، و یكف عنك من غربك، و یفی ء الیك بما عزب عنك من عقلك. ایاك


و مساماه الله فی عظمته، و التشبه به فی جبروته، فان الله یذل كل جبار و یهین كل مختال.» [5] .

و اگر قدرتی كه از آن برخورداری، نخوتی در تو پدید آورد و خود را بزرگ شمردی، بزرگی حكومت پروردگار را كه برتر از توست بنگر، كه چیست، و قدرتی را كه بر تو دارد و تو را بر خود، آن قدرت نیست، كه چنین نگریستن، سركشی تو را می خواباند و تندی تو را فرومی نشاند و عقل از دست رفته ات را به تو باز می گرداند. بپرهیز از اینكه خود را در عظمت با خدا برابر داری، یا در كبریا و جبروت، خود را همانند او دانی كه خدا هر سركشی را خوار می نماید و هر خود كامه ای را پست و بی مقدار می سازد.

امیرمؤمنان علی (ع) برای زدودن روابط و مناسبات خودكامانه می آموزد كه هیچ حاكم و زمامداری حق هیچ گونه خودكامگی ندارد و مردم نباید به هیچ وجه به روابط و مناسبات خودكامانه تن دهند. چنین است كه آن حضرت در خطبه ای خطاب به مردم فرمود:

«فلا تكلمونی بما تكلم به الجبابره، و لا تتحفظوا منی بما یتحفظ به عند اهل البادره، و لا تخالطونی بالمصانعه، و لا تظنوا بی استثقالا فی حق قیل لی، و لا التماس اعظام لنفسی؛ فانه من استثقل الحق ان یقال له او العدل ان یعرض علیه، كان العمل بهما اثقل علیه. فلا كفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل، فانی لست فی نفسی بفوق ان اخطی، و لا آمن ذلك من فعلی، الا ان یكفی الله من نفسی ما هو املك به منی. فانما انا و انتم عبید مملوكون لرب لا رب غیره. یملك منا ما لا نملك من انفسنا، و اخرجنا مما كنا فیه الی ما صلحنا علیه، فابدلنا بعد الضلاله بالهدی، و اعطانا البصیره بعد العمی.» [6] .

با من آن سان كه با جباران سخن می گویند، سخن مگویید، و آن گونه كه با مستبدان محافظه كاری می كنند، با من محافظه كاری منمایید، و در رفتار با من تصنع و ظاهر آرایی مكنید، و شنیدن حق را بر من سنگین مپندارید، و نخواهم كه مرا بزرگ انگارید، چه آن كس كه شنیدن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وی دشوار بود، كار به حق و عدالت كردن بر او دشوارتر است. پس،


از گفتن حق، یا رای زدن در عدالت باز مایستید، كه من خود را برتر از آن نمی بینم كه خطا نكنم، و نه در كار خویش از خطا ایمنم، مگر آنكه خدا مرا در كار نفس كفایت كند كه از من بر آن تواناتر است. جز این نیست كه ما و شما بندگان و مملوك پروردگاریم و جز او پروردگاری نیست. او مالك ماست و ما را بر نفس خود اختیاری نیست. ما را از آنچه در آن بودیم بیرون كرد و بدانچه صلاح ما در آن بود درآورد؛ به جای گمراهی رستگاری مان نصیب نمود، و به جای كوری بینایی مان عطا فرمود.

سیر حماسه ی حسینی و ادامه ی این حماسه به دست امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) نشان دهنده ی تلاش آنان برای تحقق اصل نفی خودكامگی و خودكامگی پذیری در جامعه ی انسانی است. از نمونه های حماسی این حركت برخورد حضرت زینب (س) با عبیدالله بن زیاد و یزید بن معاویه است. آنچه در این برخوردها روی داد بزرگترین درس در نفی خودكامگی و خودكامگی پذیری را در بر دارد.

وقتی كاروان اسیران كربلا را به كوفه وارد كردند و به كاخ ابن زیاد بردند تا آن خودكامه ی ستمگر جشن پیروزی خود را به رخ آن شكست خوردگان و اسیر شدگان بكشد، زینب (س) با رفتار و سخن خود ابهت دروغین دستگاه ابن زیاد و شخص او را در هم شكست. زینب (س) با جلال و ابهت تمام، در حالی كه پست ترین لباسهایش را بر تن داشت بدون اینكه اعتنایی به آن جبار ستمگر بنماید، وارد مجلس گردید و نشست. چون زینب (س) با آن حالت بدون اجازه گرفتن از ابن زیاد در جای خود جلوس نمود، ابن زیاد با بهت و حیرت پرسید: «تو كیستی كه این چنین می نشینی؟» زینب (س) بی اعتنا به او جواب نداد. ابن زیاد سه بار پرسش خود را تكرار كرد، اما زینب (س) برای شكستن و كوچك شمردن آن مظهر خودكامگی، به او پاسخی نداد؛ تا اینكه یكی از كنیزان زینب (س) گفت: «این زینب دختر فاطمه است.» ابن زیاد كه از رفتار زینب (س) سخت به خشم آمده بود گفت: «خدا را شكر كه شما را رسوا كرد و كشت و نشان داد كه آنچه می گفتید دروغی بیش نبود.» زینب (س) در حالی كه از رفتارش نفی خودكامگی و خودكامگی پذیری می بارید، چنین جواب داد:

«الحمدلله الذی اكرمنا بمحمد- صلی الله علیه و سلم- و طهرنا تطهیرا، لا كما


تقول انت، انما یفتضح الفاسق، و یكذب الفاجر.» [7] .

سپاس سزاوار خدایی است كه ما را به محمد (ص) گرامی داشت و از آلودگی و پلیدی مبرا ساخت، و جز بدكاره رسوا نمی شود و جز فاسق دروغ نمی گوید، و ما آن نیستیم، دیگرانند.

برای انسان خودكامه و ستمكاری كه جز زور پشتوانه ای ندارد، هیچ چیز خرد كننده تر و دردناكتر از آن نیست كه با ناچیز شمردن قدرت وی، او را به هیچ گیرند. لذا این سخن زینب (س) چون آواری سنگین بر سر ابن زیاد فرود آمد، و او كه می خواست زینب (س) را بشكند، خود شكسته شد، و گردنی را كه می خواست در برابر خود خم نماید، برافراشته تر شد. پس برای بار دوم خواست تا زینب (س) را با شكستی كه قابل لمس باشد روبه رو سازد، [8] پس بدو گفت: «دیدی خدا با برادرت چه كرد؟» زینب (س) با همان اقتدار و با عباراتی سرشار از خودكامگی و در هم كوبنده ی خودكامگی گفت:

«ما رایت الا جمیلا. هؤلاء قوم كتب الله علیهم القتل، فبرزوا الی مضاجهم، و سیجمع الله بینك و بینهم، فتحاج و تخاصم، فانظر لمن الفلج یومئذ.» [9] .

از خدا جز خوبی و زیبایی ندیدیم! اینان افرادی بودند كه خداوند سرنوشتشان را شهادت تعیین كرده بود، پس آنان جایگاه شهادت خویش را برگزیدند و بزودی خداوند و تو و آنان را در یك محكه گرد خواهد آورد. پس بنگر كه در آن محكمه پیروزی از آن كه خواهد بود.

ابن زیاد در برابر شكوه و عظمت زینب (س) چنان خرد گردید كه به دشنام گویی افتاد و گفت: «با كشته شدن برادر سركش نافرمان تو خدا دل مرا شفا داد.» زینب (س) از همان موضع گفت:

«لعمری لقد قتلت كهلی، و ابرت اهلی، و قطعت فرعی، و اجتثثت اصلی. فان یشفك هذا فقد اشتفیت.» [10] .

به جان خودم سوگند، مهتر مرا كشتی، خاندانم را نابود كردی، شاخه های مرا بریدی، و ریشه ام را درآوردی. اگر این كار تو را شفا می دهد پس خشنود باش.

در همین مجلس برخورد ابن زیاد با امام سجاد (ع) و رویارویی آن حضرت با آن جبار


سفاك نمونه ای برجسته و حماسی از نفی خودكامگی و خودكامگی پذیری است. وقتی امام سجاد (ع) در برابر ابن زیاد ایستاد و از حقیقت دفاع نمود، ابن زیاد آن حضرت را تهدید كرد كه هنوز جرات پاسخگویی به من را داری؟ آنگاه گفت: «او را ببرید و گردنش را بزنید!» امام سجاد (ع) در آن اوضاع و احوال سخت پس از آن همه مصیبت در نهایت صلابت و عزت خطاب به ابن زیاد فرمود:

«ابالقتل تهددنی یابن زیاد؟ اما علمت ان القتل لنا عاده و كرامتنا الشهاده؟» [11] .

ای پسر زیاد! آیا مرا از مرگ می ترسانی و بدان تهدید می كنی؟! مگر ندانسته ای كه كشته شدن عادت ما و شهادت مایه ی سربلندی ما است.

پس از این برخوردها بود كه ابن زیاد بدون آنكه به نتیجه ی مطلوب خود برسد فرمان داد تا اسیران را به خانه ای در كنار مسجد اعظم منتقل كردند. [12] .

رفتار و برخورد زینب (س) و امام سجاد (ع) در دربار شام و رویارویی شان با طاغوت زمان، سرشار از حماسه ی نفی خودكامگی و خودكامگی پذیری است. وقتی اسیران را وارد كاخ یزید، مظهر تام و تمام خودكامگی، كردند، یزید از روی نخوت و قساوت، و از سر تفاخر جاهلی و خودكامگی اشعار ابن زبعری شاعر قریش در عصر جاهلی را كه در جنگ «احد» ابیاتی بر ضد مسلمانان و در شادی پیروزی قریش و تفاخر قبیلگی سروده بود، [13] خواند:



لیت اشیاخی ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل



فاهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا: یا یزید لا تشل



قد قتلنا القرم من ساداتهم

و عدلناه ببدر فاعتدل [14] .



ای كاش پدرانم كه در جنگ بدر كشته شدند اینك ناله ی خزرجیان را از برخورد نیزه ها می دیدند،

كاش بودند و شاد می گشتند و از سر شادی می گفتند: دست مریزاد ای یزید؛ ما آن قدر سرور از آنان كشتیم كه با جنگ بدر برابر گردید.

آنگاه یزید در ادامه چنین سرود:




لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحی نزل



لست من خندف ان لم انتقم

من بنی احمد ما كان فعل [15] .



هاشم (پیامبر) با سلطنت بازی كرد، وگرنه خبری نیامد و وحیی نرسید.

من از خندف نیستم اگر از خاندان پیامبر انتقام آنچه را كردند نگیرم.

«در این بیتها هیچ سخنی از پیغمبر و دین و قرآن در میان نیست. آنچه می بینیم تجدید خاطره ی خونهای جاهلی است. خون را به خون شستیم.»

اگر مجلس به همین جا خاتمه می یافت یزید برنده بود. و یا آنچه به فرمان او انجام یافت چندان زشت نمی نمود. اما زینب نگذاشت كار به این صورت پایان یابد. آنچه را یزید شادی می پنداشت، در كام او از زهر تلخ تر كرد. به مجلسیان نشان داد اینان كه پیش رویشان سر پا ایستاده اند، دختران كسی هستند كه یزید به نام او بر مردم شام سلطنت می كند. به آنها فهماند كه اسلام پیش از آنكه حكومت باشد دین است. از حاكم تا پست ترین فرد برابر خدا مسئول كاری است كه می كند و (مسئول) سخنی است كه می گوید. به آنها نشان داد كه اسلام بر پایه ی تقوا استوار است نه قدرت»: [16] .

«الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی محمد و آله اجمعین. صدق الله كذلك یقول: (ثم كان عاقبه الذین اساؤوا السوای ان كذبوا بایات الله و كانوا بها یستهزؤون)، [17] اظننت یا یزید- حیث اخدت علینا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق كما تساق الاماء (الاساری)- ان بنا علی الله هوانا، و بك علیه كرامه؟! و ان ذلك لعظیم خطرك عنده؟! فشمخت بانفك! و نظرت فی عطفك، جذلا مسرورا، حین رایت الدنیا لك مستوسقه، و الامور متسقه، و حین صفا لك ملكنا و سلطاننا، فمهلا مهلا؛ انسیت قول الله عز و جل: (و لا یحسبن الذین كفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انا نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین). [18] امن العدل یابن الطلقاء تحذیرك اماءك و نساءك و سوقك بنات رسول الله سبایا؟! قد هتكت ستورهن، و ابدیت وجوههن، تحدو بهن الاعداء من بلد الی بلد؟! و یستشرفهن اهل المنازل و المناهل، و یتصفح وجوههن القریب


و البعید، و الدنی و الشریف، لیس معهن من رجالهن ولی، و لا من حماتهن حمی؟! و كیف ترتجی مراقبه من لفظ فوه اكباد الازكیاء، و نبت لحمه بدماء الشهداء؟! و كیف یستظل فی ظلنا اهل البیت من نظر الینا بالشنف و الشنان و الاحن و الاضغان؟! ثم تقول غیر متاثم و لا مستعظم:



فاهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا: یا یزید لا تشل



منتحیا علی ثنایا ابی عبدالله- علیه السلام- سید شباب اهل الجنه تنكتها بمحضرتك. و كیف لا تقول ذلك؟ و قد تكات القرحه، و استاصلت الشافه، باراقتك دماء ذریه محمد- صلی الله علیه و آله- و نجوم الارض من آل عبدالمطلب؟! و تهتف باشیاخك، زعمت انك تنادیهم! فلتردن و شیكا موردهم، و لتودن انك شللت و بكمت و لم تكن قلت ما قلت، و فعلت ما فعلت! اللهم خذ بحقنا، وانتقم ممن ظلمنا، واحلل غضبك بمن سفك دمائنا و قتل حماتنا. فوالله ما فریت الا جلدك، و 0لا حززت الا لحمك. و لتردن علی رسول الله صلی الله علیه و آله- بما تحملت من سفك دماء ذریته، و انتهكت من حرمته فی عترته و لحمته، و حیث یجمع الله شملهم و یلم شعثهم و یاخذ بحقهم (و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون). [19] و حسبك بالله حاكما، و بمحمد- صلی الله علیه و آله- خصیما، و بجبرئیل ظهیرا، و سیعلم من سول لك و مكنك من رقاب المسلمین، بئس للظالمین بدلا و ایكم شر مكانا و اضعف جندا. و لئن جرت علی الدواهی مخاطبتك، انی لاستصغر قدرك، و استعظم تقریعك، و استكثر توبیخك؛ لكن العیون عبری، و الصدور حری. الا فالعجب كل العجب لقتل حزب الله النجباء بحزب الشیطان الطلقاء، فهذه الایدی تنضح من دمائنا، و الافواه تتحلب من لحومنا؛ و تلك الجثث الطواهر الزواكی تتناهبها العواسل و تعفوها امهات الفراعل. و لئن اتخدتنا مغنما لتجدنا و شیكا مغرما، حین لا تجد الا ما قدمت یداك؛ و ما ربك بظلام للعبید، فالی الله المشتكی،


و علیه المعول. فكد كیدك، و اسع سعیك، و ناصب جهدك، فوالله لا تمحون ذكرنا، و لا تمیت وحینا، و لا تدرك امدنا، و لا ترحض عنك عارها. و هل رایك الا فندا، و ایامك الا عددا، و جمعك الا بددا، یوم ینادی المناد: الا لعنه الله علی الظالمین! فالحمدلله الذی ختم لاولنا بالسعاده و المغفره، و لاخرنا بالشهاده و الرحمه. و نسال الله ان یكمل لهم الثواب، و یوجب لهم المزید، و یحسن علینا الخلافه، انه رحیم ودود، و حسبنا الله و نعم الوكیل.» [20] .

سپاس خدای را كه پروردگار جهانیان است و درود بر محمد و همه ی خاندانش. خداوند راست فرمود كه: «فرجام كسانی كه بدی كردند (بسی) بدتر بود، زیرا آیات خدا را تكذیب كردند و آنها را به ریشخند می گرفتند». ای یزید! آیا چنین می پنداری كه چون اطراف زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتی و ما را مانند اسیران از این شهر به آن شهر بردند، ما در پیشگاه خداوند خوار شدیم و تو گرانمایه گشتی؟! گمان می كنی با این كار قدر تو بلند شده است كه این چنین به خود می بالی و بر این و آن تكبر می كنی؟ وقتی می بینی پایه های دنیا به سودت استوار و اسباب قدرتت آماده و وسیله ی خودكامگی ات منظم است و زمامداری و حكومتی را كه از آن ما بوده است بی مزاحم به چنگ آورده ای، از شادی در پوست نمی گنجی. آرام بگیر! نمی دانی این فرصتی كه به تو داده اند باری این است كه نهاد خود را چنان كه هست آشكار كنی. مگر سخن خدا را فراموش كرده ای: «و البته نباید كسانی كه كافر شده اند تصور كنند اینكه به ایشان مهلت می دهیم برای آنها نیكوست؛ ما فقط به ایشان مهلت می دهیم تا بر گناه خود بیفزایند، و آنگاه عذابی خفت بار خواهند داشت». پسر آزاد شده، این عدالت است كه زمان و دختران و كنیزكان تو پس پرده به عزت بنشینند و تو دختران پیامبر را اسیر كنی، پرده ی حرمت آنان را بدری، صدای آنان را در گلو خفه كنی، و مردان بیگانه آنان را بر پشت شتر از این شهر به آن شهر بگردانند و در چشم انداز هر كس و ناكس قرار گیرند؟! نه كسی آنان را پناه دهد، نه كسی مواظب حالشان باشد، نه سرپرستی همراهی شان كند، و مردم از این سو و آن سو برای نظاره ی آنان فراهم شوند؟! اما از كسی كه جگر پاكان را به دندان خایید


و گوشتش از خون شهیدان رویید، جز این چه انتظار می توان داشت؟ و از كسی كه سینه اش از بغض و كینه ی ما آكنده است، جز این چه توقعی می توان داشت؟ پس از این همه جنایت، بدون آنكه احساس كنی گناهی كرده ای و منكری زشت مرتكب شده ای، می گویی: «كاش پدرانم اینجا بودند و شاد می گشتند و از سر شادی می گفتند: دست مریزاد ای یزید». و هنگام گفتن این جمله با چوب به دندان ابی عبدالله- پسر پیامبر و سرور جوانان اهل بهشت- می زنی؟! چرا نكنی؟ كه تو با ریختن خون فرزندان پیامبر و خاندان عبدالمطلب كه ستارگان زمین بودند، عقده ی دل مجروح خود گشودی و نهال غم خود ریشه كن كردی! تو پدرانت را بانگ می زنی و گمان می كنی كه بانگ تو به گوششان می رسد! پس بدان كه بزودی به جایی كه آنان در آنجایند خواهی رفت و در پیشگاه خدا حاضر خواهی شد، و آن وقت است كه آرزو می كنی ای كاش دست بریده و كور بودی و این روز را نمی دیدی و آنچه گفتی نمی گفتی، و آنچه كردی نمی كردی! خدایا خودت حق ما را بستان، و از آن كه به ما ستم كرد انتقام بگیر، و خشم خود را بر آن كه خونهای ما را ریخت و یاران ما را كشت فرود آر. یزید، به خدا پوست خودت را دریدی و گوشت خودت را كندی. بی گمان با همین باری كه از ریختن خون فرزندان رسول خدا (ص) و دریدن حرمت او نسبت به خاندان و پاره های تن او بر دوش داری، بر رسول خدا (ص) وارد خواهی شد؛ روزی كه رسول خدا (ص) و خاندان و پاره های تو او در سایه ی رحمت خدا آرمیده باشند. همان روزی كه خداوند پراكندگی آنان را به اجتماع مبدل می سازد، و همه را گرد می آورد، و حق آنان را می گیرد، «و هرگز كسانی را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندار، بلكه زنده اند كه نزد پروردگارشان روزی داده می شوند». و همین تو را بس كه در آن روز دادخواه محمد (ص) است و پشتیبان جبرئیل، و دادگر خدا. اما پدرت معاویه كه كار را بر تو آراست و تو را این چنین بناحق بر گردن مسلمانان مسلط ساخت، خواهد دانست كه كدامیك از شما بدبخت تر و بی پناه تر خواهند بود. و اگر چه پیشامدهای روزگار مرا به سخن گفتن با تو كشانده است، ولی تو در دیده ی من ارزش آن را نداری كه سرزنشت كنم یا تحقیرت نمایم، هر چند سرزنشت فراوان و ملامتت بسیار


است؛ اما چه كنم اشك در دیدگان حلقه زده است و آه در سینه زبانه می كشد. شگفتا، و بسی مایه ی شگفتی است كه نجیبان حزب خدا در نبرد با حزب شیطان كه آزاد شدگان فتح مكه اند كشته شوند. آری، دست این دژخیمان به خون ما رنگین و دهانشان از پاره گوشتهای ما آكنده است؛ و این پیكرهای پاك و پاكیزه ی ماست كه پی در پی طعمه ی گرگهای درنده می شود و در زیر چنگال بچه كفتارها به خاك و خون كشیده می شود. ای یزید، اگر گمان می كنی با كشتن و اسیر كردن ما سودی به دست آورده ای، بزودی خواهی دید آنچه سود می پنداشتی جز زیان نیست. آن روز جز آنچه كرده ای حاصلی نخواهی داشت، و پروردگار تو بر بندگان ستم روا نمی دارد، و من شكایت به نزد خدا برم و بدو توكل نمایم. ای یزید، هر نیرنگی كه داری بكار ببر، و هر كاری می خواهی بكن، و هر دشمنی كه داری نشان بده، كه به خدا سوگند نه نام ما را می توانی محو كنی، و نه نور وحی ما را می توانی خاموش بسازی، و نه به مرتبت ما می توانی دست یابی؛ و این لكه ننگ كه بر دامن تو نشسته است هرگز سترده نخواهد شد. مگر جز این است كه اندیشه ی تو تباه، و روزهای قدرتت انگشت شمار، و اجتماعت پراكنده است، و روزی می رسد كه منادی ندا می كند: هان، لعنت خدا بر ستمكاران باد؟! سپاس خدا را كه زندگی نخستین از ما را با سعادت و مغفرت به پایان برد و زندگی آخرین ما را با شهادت و رحمت ختم نمود. و از خدا می خواهم مرتبت و پاداش آنان را فراتر برد، و رحمت خود را بر آنان بیشتر گرداند، و ما را بازماندگان نیكی گرداند كه او بخشنده و مهربان است، و او ما را بسنده است و او كارداری نیكوست.

«عكس العمل چنین گفتار كه از جگری سوخته و دلی سرشار از تقوا نیرو می گرفت، معلوم است. سخت ترین مرد هنگامی كه با ایمان و تقوا روبه رو شود، ناتوانی خود و قدرت حریف را می بیند و برای چند لحظه هم كه شده است از تصمیم گیری عاجز می گردد. سكوتی مرگبار سراسر كاخ را فراگرفت. یزید آثار و علائم ناخوشایندی را در چهره ی حاضران دید. گفت خدا بكشد پسر مرجانه را، من راضی به كشتن حسین نبودم.» [21] .

بی گمان یزید دروغ می گفت، اما تهاجم سخت زینب (س) به نظام خودكامانه ی اموی و


آن همه ستمگری، او را به ترسی شدید از عكس العمل جنایتش كشانید.

زینب (س) نمونه ای است والا در خودكامگی ناپذیری و رویارویی و مبارزه با هر گونه خودكامگی؛ و این گونه زیستن، زیستنی است درخور پیروان مدرسه ی حسینی.


[1] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 18؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 184؛ الملهوف، ص 98؛ بحارالانوار، ج 44، ص 325.

[2] اثبات الوصيه، ص 142؛ تحف العقول، ص 171؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 7؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 250 -249؛ الملهوف، ص 156، با مختصر اختلاف در لفظ.

[3] كليات اقبال لاهوري، ص 75.

[4] نهج البلاغه، نامه ي 53.

[5] نهج البلاغه، نامه ي 53.

[6] نهج البلاغه، خطبه ي 216.

[7] تاريخ الطبري، ج 5، ص 457؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 226؛ الارشاد، ص 228؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 42؛ الكامل في التاريخ، ج 4، صص 82 -81؛ الملهوف، ص 201؛ با مختصر اختلاف.

[8] پس از پنجاه سال، ص 187.

[9] الملهوف، ص 201؛ و با مختصر اختلاف: تاريخ الطبري، ج 5، ص 457؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 226؛ الارشاد، ص 228؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 42؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 82.

[10] تاريخ الطبري، ج 5، ص 457؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 227؛الارشاد، ص 228؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 42؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 82؛ الملهوف، ص 201.

[11] الملهوف، ص 202.

[12] الملهوف، ص 202.

[13] ن. ك: سيره ابن هشام، ج 3، صص 97 -96؛ الطبقات الشعراء لابن سلام، صص 93 -92؛ الكني و الالقاب، ج 1، ص 294؛ تاريخ الادب العربي لعمر فروخ، ج 1، صص 269 -268.

[14] سيره ابن هشام، ج 3، ص 97؛ طبقات الشعراء لابن سلام، ص 93؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 241؛ مقاتل الطالبيين، ص 119؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 58؛ تذكره الخواص، ص 235؛ الملهوف، ص 214؛ الاحتجاج، ج 2، ص 307؛ با مختصر اختلاف.

[15] مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 59؛ تذكره الخواص، ص 235؛ الملهوف، ص 215.

[16] پس از پنجاه سال، صص 191 -190.

[17] قرآن، روم/ 10.

[18] قرآن، آل عمران/ 178.

[19] قرآن، آل عمران/ 169.

[20] الملهوف، صص 218 -215؛ بحارالانوار، ج 45، صص 135 -133.

[21] پس از پنجاه سال، صص 194 -193.